داستان های کوتاه مدیریتی
داستان های کوتاه مدیریتی
و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود. همه با هم بودند.
و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.
از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست.
انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما.
و خلاصه کلام اینکه: آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.
و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.
هنر "بودن یکی و نبودن دیگری"!
و این بار همسرش گفت:"مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!"
"گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیب هایی که تصور می کنیم در دیگران است در واقع در خودمان وجود دارد!"
- لینک منبع
تاریخ: سه شنبه , 03 اسفند 1395 (21:53)
- گزارش تخلف مطلب